حرف زدن در رویکردهای مختلف روان‌درمانی چگونه است؟

رویکردهای مختلف روان‌درمانی

قدرت کلمات؛ حرف زدن در رویکردهای مختلف روان‌درمانی چگونه باعث بهبودی ما می‌شود؟

 

معمولا وقتی صحبت از روان‌درمانی می‌شود، اولین سوالی که برای افراد پیش می‌آید این است که: «چطور ممکنه حرف زدن حال من رو خوب کنه؟» سوال نا به جایی هم نیست. شاید واقعا پذیرفتن اینکه حرف زدن قرار است به بهبود حال ما کمک کند، کمی دشوار باشد. به همین دلیل در این مقاله قصد داریم کمی در مورد این موضوع و ساز و کار حرف زدن در رویکردهای مختلف روان‌درمانی صحبت کنیم.

برای درک اینکه چگونه صحبت کردن ممکن است درمان کند، ابتدا بهتر است کمی در مورد «کلمات» فکر کنیم. زبان یک سیستم ارتباطی پویا و در حال تکامل است که از مجموعه ای از نمادها با معنای مشترک استفاده می‌کند. از طرف دیگر، زبان به ما کمک می‌کند تا با دیگران ارتباط برقرار کنیم، روابط اجتماعی و بین فردی قوی ایجاد و آن را حفظ کنیم و با یکدیگر همکاری کنیم که همه اینها برای بقای انسان ضروری هستند. از نکات منفی کلمات می‌توان به این موضوع اشاره کرد که، گاهی ممکن است از کلمات برای مبهم کردن و نه روشن کردن معنی؛ افزایش فاصله به جای تسهیل نزدیکی؛ گمراه کردن به جای هدایت؛ آسیب زدن به جای تسکین؛ ایجاد تعارض به جای حل آن و غیره استفاده شود.

بنابراین کلمات قدرتمند هستند. اما چگونه باید از این قدرت در زمینه روان‌درمانی استفاده کرد؟

 

فروید، بنیان‌گذار روانکاوی، معتقد بود کلمات و تاثیرات آنها را نباید دست‌کم گرفت. او طی همکاری با جوزف بروئر دوست و همکار صمیمی‌اش بود که از وجود یکی از بیماران بروئر، زنی بنام برتا پاپنهایم (Bertha Pappenheim) که از او با نام مستعار آنا اُ (Anna O) یاد می شود، مطلع شد. برتا بعد از مرگ پدرش و ابتلا به بیماری هیستری (با نشانه‌هایی مثل توهم، تاربینی و فلج نواحی از بدن) به بروئر مراجعه کرد. در طول درمان او بروئر متوجه شد که صحبت کردن درباره تجاربش باعث بهبود برخی از علایمش می‌شود. تحت تاثیر تجربه‌ی بروئر با آنا او، فروید «گفتار درمانی» را به کار بست، فرایندی که طی آن از طریق تکنیک «تداعی آزاد» تجربیات واپس‌رانده شده به نواحی نیمه هشیار ذهن بیرون کشیده می‌شوند.

فروید معتقد بود که زندگی آگاهانه ما – آنچه می‌گوییم و انجام می‌دهیم و همچنین دلایلی که برای گفته‌ها و کارهایمان می‌آوریم – در واقع توسط انگیزه‌ها و تعارضات ناخودآگاه ما شکل می‌گیرد که خارج از آگاهی ما عمل می‌کنند. بنابراین، آنچه ممکن است سطحی به نظر یباید مثل اعمال و کلماتمان اغلب پیام‌هایی رمزگذاری شده از ناخودآگاهمان اند. هدف روانکاوی رمزگشایی عبارات سطحی و آشکار ساختن معنای عمیق واقعی آنها و به سطح آگاهی آوردن محتواهای ناخودآگاه است تا تعارضات درونی فرد مشاهده و حل شود.

بنابراین کلمات را  باید چیزی فراتر از آنچه در ظاهر ممکن است به نظر برسند، دانست و در عوض باید آنها را برای معنای ناخودآگاه و نمادینی که منتقل می‌کنند بررسی کرد. به عنوان مثال، اگر یک مراجع به این موضوع اشاره کند که شخصی که از یک سگ بیمار مراقبت می‌کند ممکن است گاز گرفته شود، بیمار شود و حتی بمیرد، یک درمانگر فرویدی ممکن است این را به عنوان بیان نمادین نگرانی ناخودآگاه تعبیر کند که مراجع می‌ترسد مشکلات او مسری باشد و  به درمانگر آسیب برساند.

از نظر فروید، هیچ چیز اتفاقی یا تصادفی نیست. محتوا و فرآیند گفتار، و همچنین ناتوانی در صحبت کردن، نشانه‌ای از تمایلات، ترس‌ها و تعارضات پنهان است. فروید «لغزش زبان» را نیز ناشی از فرآیندهای ناخودآگاه می‌دانست که با قصد و نیت آگاهانه ما برای گفتار تداخل پیدا می‌کند. کلمات بیانگر فرآیندهای عمیق ناخودآگاهی اند که وضعیت ذهنی ما را شکل می‌دهند. کلمات جادوی تبدیل یک چیز به چیز دیگر را انجام می‌دهند و آنچه نامرئی است را قابل مشاهده می‌کنند. آنها به ما این امکان را می‌دهند که زخم‌های پنهانمان را ببینیم و آنها را درمان کنیم.

دیدگاه انسان‌گرا که در دهه‌های 50 و 60 تا حدی به‌عنوان جایگزینی برای فرمول‌بندی‌های فرویدی و رد آن‌ها ظاهر شدند، بر تجربه آگاهانه و ذهنی تمرکز کردند و بر ویژگی‌های منحصر به فرد انسانی مانند اراده آزاد، آزادی انتخاب، شجاعت و خود شکوفایی تأکید کردند. رویکرد انسان‌گرایانه بر سلامت تمرکز می‌کنند، نه بر بیماری، بر حال و آینده تأکید می‌کنند، نه بر گذشته، و برای خودشناسی و خود هدایتی و استقلال فردی ارزش قائل است. تأثیرگذارترین درمانگر در این سنت کارل راجرز بود و دیدگاه او در مورد استفاده از زبان در درمان به طور قابل توجهی با دیدگاه فروید متفاوت بود.

راجرز که برداشت فرد از رویداد پیش آمده را بسیار مهم‌تر از واقعیت عینی پیش آمده می‌دانست، رویکرد خود را «روان درمانی شخص محور» نامید و اظهار داشت که خود مراجع متخصص مشکلاتش و راه حل‌های آنهاست. راجرز برای درک آنچه در درمان اتفاق می‌افتد و جلسات خود را ضبط کرد و به طور جدی این ویدیوهای ضبط شده را مورد بررسی قرار داد. او به این نتیجه رسید که برای اینکه تغییر در درمان اتفاق بیفتد، درمانگر باید دارای سه ویژگی اصلی باشد: همدلی (توانایی درک دنیای درونی مراجع به گونه‌ای که گویی دنیای درونی خودش است)، توجه مثبت بی‌قید و شرط (پذیرش هر جنبه‌ای از تجربیات مراجع)؛ و تجانس یا همخوانی (اصیل، واقعی، صادق و گشوده بودن).

راجرز در روان‌درمانی، از تشخیص، توصیه، قضاوت، آموزش یا برچسب زدن اجتناب می‌کرد و به جای آن عمدتاً بر تکنیک انعکاس یا بازتاب کلامی تکیه می‌کرد تا بتواند به درک دقیقی از دنیای درونی مراجع و احساسات او و فضایی که در آن پذیرش، امنیت و درک جاری است، دست یابد. بنابراین، برای راجرز، کلام خود مراجع بیشتر از کلام درمانگر شفابخش است، زیرا این مراجع است که متخصص است و می‌داند چگونه به حقیقت وجودی خود دست یابد.

راجرز عقیده داشت کلام مراجع زمانی منجر به بهبودی او می‌شود که با دقت به آنها گوش داده شود و فرد متوجه ‌شود که عمیقاً شنیده شده است و کس دیگری هم فهمیده است که به جای او بودن چگونه است. وقتی کسی گوش می‌دهد آنچه غیرقابل حل به نظر می‌رسید، حل می‌شود و سردرگمی‌هایی که بدون چاره به نظر می‌رسیدند، با شنیدن یک نفر کمتر سیاه و تاریک به نظر می‌رسند. وقتی کسی ما را می‌شنوند، می‌توانیم دنیای خود را به روشی جدید دوباره درک کنیم.

در درمان شناختی، که رویکردی معاصرتری برای گفتار درمانی است و کاوش در دوران کودکی و انگیزه‌های ناخودآگاه را به حداقل می‌رساند، این فرض وجود دارد که نحوه تفکر ما، احساسات و اعمال ما را شکل می‌دهند. در این رویکرد این باور وجود دارد که عادات فکری تحریف شده باید شناسایی و به چالش کشیده شده و جایگزین شوند.

برای درمانگران شناختی، کلمات بیشتر اهمیت را دارند. زیرا آنها گفت و گوهای درونی ما و عادات فکری که اعمال و احساسات ما را تعیین می کنند، تشکیل می‌دهند. درمان شناختی به ما کمک می‌کند تا از طریق صحبن کردن فرآیند تفکر خود را بررسی کنیم و آن گفت و گوهای درونی را که تحریف شده یا مخرب هستند را شناسایی کنیم و تغییر دهیم. درمانگر شناختی از درمانجو در مورد فرآیند فکری‌اش پس از مواجهه با موقعیت‌های مختلف پرس و جو می کند. مثلا در مانگر شناختی ممکن است بپرسد، «وقتی او را می‌بینید با خود چه می‌گویید؟» یا، «فرض کنید نمی‌توانید فلان موقعیت را تغییر دهید، آن وقت چه اتفاقی می‌افتد؟» هنگامی که مراجع افکار خود را فاش می‌کند و در مورد آنها صحبت می‌کند درمانگر ممکن است برای به چالش کشیدن این پیش‌بینی‌های فاجعه‌بار اقدامی انجام دهد. مثلا بپرسد: «به نظرت احتمال به وقوع پیوستن این اتفاق چقدر است؟» یا  «چه اتفاقی دیگری ممکن است بیفتد؟» همانطور که مراجع یاد می‎‌گیرد که پیش‌بینی‌های فاجعه آمیز را با پیش‌بینی‌های منطقی‌تر جایگزین کند خلق و خو و رفتار او به سمت بهتر شدن تغییر می‌کند.

 

 

مداینفینیت را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

اینستاگرام | فیسبوک | ایکس | یوتیوب | لینکدین

به اشتراک بگذارید

مطالب بیشتر

عضویت در مجله سلامت