مکانیزم‌های دفاعی؛ خوب یا بد؟

مکانیزم‌ها دفاعی

مکانیزم‌های دفاعی چیست؟ بسیاری از اوقات در طول روان‌درمانی، مراجعان در مورد این موضوع صحبت می‌کنند که چگونه بزرگ شده‌اند و چگونه یاد گرفته‌اند که به شیوه‌ای خاص رفتار کنند. شیوه‌های رفتاری که به نظر می‌رسد دیگر کارساز نیستند و همین موضوع است یکی موضوعاتی است که آنها را به روان‌درمانی کشانده است.

آنها گاهی احساس می‎کنند در روابط کاری، عاطفی یا خانوادگی خود گیر افتاده‌اند و استرس‌های، ناامنی‌ها و ناراضیتی‌هایی را تجربه می‌کنند. که همه اینها اغلب به دلیل تضاد بین آن الگوی رفتاری است که در دوران رشد یاد گرفته‌اند در مواجه با استرس‌هایشان داشته باشند و الگوی رفتاری که اکنون به عنوان یک بزرگسال دوست دارند داشته باشند.

تجربیات تروماتیک ما را به سمتی سوق می‌دهند تا برای محافظت از خودمان زره‌هایی از جنس مکانیزم‌های دفاعی بسازیم. مکانیزم‌های دفاعی که ما در کودکی به طور ناخودآگاه شکل داده‎ایم، ممکن است اکنون دیگر به کار ما نیایند و به جای جلوگیری از آسیب، بیشتر آسیب بزنند.

 

شکل‌گیری مکانیزم‌های دفاعی در دوران کودکی

ما وقتی پا به جهان می‌گذاریم لوح‌های سفیدی بیش نیستیم. از همان لحظه‎ای که از آن رحم گرم و نرم مادرمان بیرون می‌آییم و از روبرو شدن با این دنیای سرد و پر سر و صدا شوکه می‌شویم و گریه می‌کنیم، شروع به سازگاری می‌کنیم. ما با خشم، ترس، ناراحتی‌ها و آسیب‌ها مقابله می‌کنیم و یاد می‌گیریم چگونه از خود محافظت کنیم. 

در یک دنیای عالی، کامل و بی‌عیب و نقص، ما والدینی کامل داریم که دقیقا می‎دانند چگونه با ما رفتار کنند و به ما حمایت و فضای لازم برای بزرگ شدن و تبدیل شدن به بزرگسالانی کامل را می‌دهند. اما واقعیت چیز دیگری است و دنیایی که ما در آن زندگی می‌کنیم از کامل بودن فاصله زیادی دارد. پس ما از همان زمانی که با این دنیای ناکامل روبرو می‌شویم، در معرض آسیب قرار می‌گیریم، آسیب‌هایی که اکنونِ ما را شکل می‎دهند.

اگر ما والدین سرد و بی‌توجهی داشتیم، ممکن است این باور در ما شکل گرفته باشد که آنقدرها هم به توجه و محبت نیاز نداریم. اگر والدین بد رفتاری داشتیم، ممکن است یاد گرفته باشیم که ما عامل خشم دیگران هستیم. اگر والدین ما انتظارات غیر واقع‌ بینانه از ما داشتند، ممکن است به این باور رسیده باشیم که هر چقدر هم که تلاش کنیم، هرگز به اندازه کافی خوب نخواهیم بود. اگر یک ترومای جسمی یا روانی بسیار آزار دهنده را تجربه کرده باشیم که نتوانسته باشیم احساسات مربوط به آن را در سطح هشیاری پردازش کنیم، ممکن است یاد گرفته باشیم که احساسات بد را انکار یا سرکوب کنیم. بنابراین راه‌ها و علت‎های بی‌شماری وجود دارد که باعث شکل‌گیری مکانیزم‌های دفاعی در جهت مراقبت از ما می‌شوند. مکانیزم‌های دفاعی شاید شکل‌های متفاوتی داشته باشند، اما هدف آنها در نهایت یک چیز است: دفاع از خود در برابر احساساتی که نمی‌خواهیم تجربه کنیم.

ما برای محافظت از خود شروع می‌کنیم به ساختن یک زره. زرهی که هر قسمت از آن را یک مکانیزم دفاعی تشکیل می‌دهد. انکار، سرکوب، فرافکنی، عقلانی‌سازی، شوخی و … هر تجربه تروماتیک ما را به ساختن یک تکه از این زره سوق می‌دهد. آنچه باید به آن دقت داشته باشیم این است که ما عمدا و آگاهانه این کار را انجام نمی‌دهیم، ما برای آن برنامه ریزی نمی‌کنیم، ما حتی نمی‌دانیم که داریم این کار را انجام می‌دهیم. این چیزی است که در سطح ناهشیار اتفاق می‌افتد.

رشد روانشناختی ما فرآیندی جذاب است که حاصل میلیون‌ها سال تکامل است. وقتی مردم چیزهایی در مورد اینکه انسان موجودی شگفت انگیز و پیچیده است می‌گویند، این فقط در مورد بدن نیست، بلکه در مورد ذهن نیز هست. ما اگر این فرآیند درونی را برای محافظت از خودمان نداشتیم، بدبخت می‎شدیم! اما این فرآیند یک نقطه ضعف هم دارد.

 

مکانیزم‌های دفاعی شکل‎گرفته در دوران کودکی، در بزرگسالی ما را با چه مشکلاتی روبرو می‎کنند؟

مشکل از آنجایی شروع می‌شود که ما بزرگ می‌شویم، دوست پیدا می‎کنیم، روابط جدیدی را تجربه می‎کنیم، زندگی خود را می‌گذرانیم اما همچنان همان زره دوران کودکی را به تن داریم. ما طیف وسیعی از تجربیات و احساسات را پشت سر می‌گذاریم که ممکن است دیگر مانند دوران کودکی‌مان نیازی به محافظت از خود در برابر آن‎ها نداشته باشیم. 

ما هنوز همان زره را می پوشیم و هنوز به محرک‌های بیرونی به همان شکل واکنش نشان می‎دهیم. ما زرهی را می‌پوشیم که زمانی حلال مشکلات ما بود و از ما محافظت می‌کرد، اما اکنون خودش تبدیل به علت مشکلات ما شده است. اکنون آن زره از ما در برابر چیزهایی محافظت می‌کند که ممکن است دیگر نخواهیم.

این زرهی که برای محافظت از خود ساخته‌ایم، اکنون ما را منزوی می‌کند، ما را از انجام یک سری رفتارها که ممکن است به نفعمان باشد، باز می‌دارد. ممکن است به نقطه ای از زندگی‌مان برسیم که احساس کنیم خودمان نیستیم. خود را در یک شغل، یک رابطه، یا موقعیتی از زندگی بیابیم که خودمان را متعلق به آن نمی‌دانیم. 

این به این دلیل است که با رشد و افزایش سنمان، بیشتر خودمان را با آن زرهی که بر تن داریم شناخته‎ایم و کمتر آن نسخه از خودمان که زرهی بر تن ندارد را می‎شناسیم. ما فردی را می‎شناسیم که یک زره سفت و سخت بر تن دارد. در طول سال‌ها، این زره آنقدر آهسته شکل گرفته است که حتی متوجه آن نشده‌ایم، اما اکنون که به آگاهی دست یافته‎ایم، می‌بینیم  دیگر خودمان را نمی‎شناسیم.  جایی در اعماق آن زره، خود واقعی ما قرار دارد. 

اکنون که به این زره آگاه شدیم، می‌توانیم آن را بیشتر بشناسیم، قدردان مراقبت‌هایی باشیم که از ما کرده است، و بعد از خود بپرسیم آیا هنوز هم به آن مراقبت‎ها مثل قبل نیاز داریم یا نه؟ شاید آنچه روزی از ما در برابر حس‎های ناخوشایندی مثل دوست داشتنی نبودن، کافی نبودن و … محافظت کرده است اکنون دارد به روابطمان، پیشرفتمان و موفقیتمان آسیب وارد می‎کند و باعث می‎شود خودمان را در شرایط یا موقعیت‎های اشتباه قرار دهیم.

شاید زمان آن رسیده که مکانیزم‌های دفاعی‌مان را بازنگری کنیم و آنهایی که دیگر به کارمان نمی‎آید را زمین بگذاریم و به خودمان اجازه تجربه کردن بدهیم. تجربه همه آن چیزهایی که تا به حال از خودمان در برابرشان محافظت می‌کردیم.

کم‎کم ممکن است متوجه شویم که آن زره مانع تجربه نزدیکی و صمیمیت در ما شده است و بسیاری از روابط به اندازه‎ای که تصور می‎کنیم بد نیستند. شاید به تدریج یاد بگیریم که زره را در بیاوریم و خود واقعیمان را به اطرافیانمان نشان دهیم. به این ترتیب، خود واقعیمان را پیدا خواهیم کرد و زندگی شادتری خواهیم داشت.

 

 

مداینفینیت را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

اینستاگرام | فیسبوک | ایکس | یوتیوب | لینکدین

 

 

به اشتراک بگذارید

مطالب بیشتر

عضویت در مجله سلامت